یکشنبه، ۲۰ مهر ۱۴۰۴
امبرتو اکو (Umberto Eco)، یکی از برجستهترین روشنفکران قرن بیستم، نامی است که با ترکیبی شگفتانگیز از فلسفه، سمیوتیک (نشانهشناسی)، نقد فرهنگی و رماننویسی گره خورده است. او نه تنها به عنوان یک فیلسوف و نظریهپرداز سمیوتیک شناخته میشود، بلکه با رمان پرفروش «نام گل سرخ» (The Name of the Rose) در سال ۱۹۸۰، به شهرت جهانی دست یافت. اکو، که در ۵ ژانویه ۱۹۳۲ در شهر الساندرا ایتالیا به دنیا آمد و در ۱۹ فوریه ۲۰۱۶ در میلان درگذشت، زندگیای پربار را پشت سر گذاشت که تأثیر عمیقی بر ادبیات، فلسفه و مطالعات فرهنگی گذاشت. این مقاله، به بررسی زندگی، آثار، فلسفه و میراث امبرتو اکو میپردازد و تلاش میکند تا جنبههای مختلف این نابغه ایتالیایی را برای خوانندگان فارسیزبان روشن سازد.
امبرتو اکو در خانوادهای کاتولیک در شمال ایتالیا متولد شد. پدرش، جولیو اکو، حسابدار بود و از او انتظار داشت که راه حقوق را در پیش بگیرد، اما اکو جوان به فلسفه و ادبیات علاقهمند شد. دوران کودکی او در سایه فاشیسم موسولینی گذشت، که بعدها بر دیدگاههای سیاسی و فرهنگیاش تأثیر گذاشت. اکو در مدرسه سالزیانها (Salesians) تحصیل کرد و در نوجوانی به عنوان عضو گروههای جوانان کاتولیک فعالیت میکرد، اما در دوران دانشگاه، از کلیسا فاصله گرفت.
در سال ۱۹۵۴، اکو در دانشگاه تورین در رشته فلسفه و ادبیات به تحصیل پرداخت و پایاننامه خود را درباره زیباییشناسی توماس آکویناس (Thomas Aquinas)، فیلسوف قرون وسطایی، نوشت. این پایاننامه، که بعدها به کتاب «زیباییشناسی در توماس آکویناس» (The Aesthetics of Thomas Aquinas) تبدیل شد، نشاندهنده علاقه اولیه اکو به فلسفه قرون وسطایی و نشانهشناسی بود. او در این دوره تحت تأثیر فیلسوفانی مانند مارتین هایدگر و چارلز ساندرز پیرس قرار گرفت و پایههای نظریه سمیوتیک خود را بنا نهاد.
اکو در مصاحبهای گفته بود: «من در کودکی کتابهای ماجراجویانه مانند شرلوک هولمز میخواندم، اما قرون وسطی همیشه مرا مجذوب میکرد، جایی که حقیقت و دروغ در هم تنیده میشوند.» این علاقه به قرون وسطی، بعدها در رمانهایش مانند «نام گل سرخ» منعکس شد. در دهه ۱۹۵۰، اکو به عنوان ویراستار فرهنگی در رادیو و تلویزیون دولتی ایتالیا (RAI) مشغول به کار شد و مقالات متعددی درباره فرهنگ عامه نوشت، که نشاندهنده رویکرد میانرشتهای او بود.
سمیوتیک، مطالعه نشانهها و نمادها در فرهنگ و ارتباطات، حوزه اصلی فعالیت اکو بود. او در سال ۱۹۶۱، کتاب «اثر باز» (Opera Aperta) را منتشر کرد، که نظریهای نوین درباره تفسیر متون ادبی ارائه میداد. اکو استدلال میکرد که در آثار مدرن مانند جیمز جویس یا فرانتس کافکا، معنا چندگانه و باز است و خواننده نقش فعالی در خلق آن دارد. این کتاب، که به یکی از کلاسیکهای سمیوتیک تبدیل شد، تأثیر عمیقی بر نظریهپردازانی مانند ژیل دلوز و ژاک دریدا گذاشت.
در سال ۱۹۶۸، اکو کتاب «ساختار غایب» (La Struttura Assente) را نوشت، که به بررسی ساختارهای زبانی و فرهنگی پرداخت. او سمیوتیک را نه تنها به عنوان یک علم زبانی، بلکه به عنوان فلسفهای کلی از فرهنگ میدید. در ۱۹۷۵، «نظریه سمیوتیک» (A Theory of Semiotics) منتشر شد، که در آن اکو مدل نشانهشناختی خود را بر اساس نظریههای پیرس و فردیناند دو سوسور گسترش داد. او نشانه را به عنوان چیزی تعریف کرد که «در جایگاهی عمل میکند که جای خالی است»، و تأکید کرد که نشانهها همیشه در زمینه فرهنگی تفسیر میشوند.
اکو بنیانگذار مجله «Versus: Quaderni di Studi Semotici» در سال ۱۹۷۱ بود، که به یکی از مهمترین نشریات سمیوتیک در اروپا تبدیل شد. او به عنوان استاد سمیوتیک در دانشگاه بولونیا (از ۱۹۷۱ تا ۲۰۱۶) تدریس کرد و دورههای متعددی در دانشگاههای آمریکایی مانند ییل و کلمبیا گذراند. در این دوره، کتابهایی مانند «نقش خواننده» (The Role of the Reader, ۱۹۷۹) و «سمیوتیک و فلسفه زبان» (Semiotics and the Philosophy of Language, ۱۹۸۴) را نوشت، که به بررسی چگونگی تفسیر متون توسط مخاطب پرداختند.
فلسفه اکو در سمیوتیک، بر پایه ایده «دایره هرمنوتیک» (hermeneutic circle) استوار بود: تفسیر نشانهها نیازمند زمینه است، و زمینه خود از نشانهها ساخته میشود. او میگفت: «جهان ما دنیایی از نشانههاست، و بدون تفسیر، هیچ معنایی وجود ندارد.» این دیدگاه، اکو را به یکی از پیشگامان پستمدرنیسم تبدیل کرد، جایی که حقیقت مطلق جای خود را به تفسیرهای نسبی داد.
هرچند اکو بیش از ۵۰ کتاب آکادمیک نوشت، اما شهرت جهانیاش با رماننویسی آغاز شد. رمان اول او، «نام گل سرخ» (۱۹۸۰)، داستانی جنایی در صومعهای قرون وسطایی است که در آن راهبی به نام ویلیام از باسکویل (الهامگرفته از ویلیام اوکام) قتلهای سریالی را بررسی میکند. این رمان، که ترکیبی از سمیوتیک، الهیات و تاریخ است، بیش از ۵۰ میلیون نسخه فروخت و به فیلم معروفی با بازی شان کانری تبدیل شد. اکو در این کتاب، سؤالاتی درباره حقیقت، دانش ممنوعه و قدرت نشانهها مطرح میکند: «کتابها میتوانند خطرناک باشند، زیرا کلمات میتوانند دروغ بگویند.
پس از موفقیت «نام گل سرخ»، اکو رمانهای دیگری نوشت که هر کدام دنیایی از ارجاعات فرهنگی و تاریخی بودند. «گندولفوی» (Foucault's Pendulum, ۱۹۸۸) داستانی درباره توطئههای مخفی و کابالا است که به نقد نظریههای توطئه میپردازد. اکو در این کتاب، نشان میدهد چگونه نشانهها میتوانند به ابزارهای فریب تبدیل شوند. «جزیره روز پیشین» (The Island of the Day Before, ۱۹۹۴) ماجرای ملوانی در قرن هفدهم است که به کاوش زمان و هویت میپردازد.
در «بائودولینو» (Baudolino, ۲۰۰۰)، اکو به قرون وسطی بازمیگردد و داستانی درباره دروغگوئی و افسانهسازی روایت میکند. «قبرستان پراگ» (The Prague Cemetery, ۲۰۱۰) به بررسی ضدسامیتیسم و پروتکلهای بزرگان صهیون میپردازد، و «عدد صفر» (Numero Zero, ۲۰۱۵) آخرین رمان او، به نقد رسانههای جعلی و فاشیسم معاصر میپردازد. این رمانها نه تنها سرگرمکننده هستند، بلکه لایههای فلسفی عمیقی دارند که خواننده را به تفسیر دعوت میکنند.
علاوه بر رمانها، اکو کتابهای غیرداستانی متعددی نوشت، مانند «تاریخ زیبایی» (On Beauty, ۲۰۰۴) و «تاریخ زشتی» (On Ugliness, ۲۰۰۷)، که تاریخ مفاهیم زیباییشناختی را بررسی میکنند. او ستوننویسی در مجله Espresso داشت و به نقد فرهنگ عامه، از کمیکها تا تلویزیون، پرداخت. اکو معتقد بود که سمیوتیک باید به همه اشکال فرهنگی، حتی «پاپ کالچر»، اعمال شود.
فلسفه اکو عمدتاً حول محور سمیوتیک میچرخد، اما او آن را با فلسفه زبان، اخلاق و زیباییشناسی ترکیب کرد. در «کانت و پلاتیپوس» (Kant and the Platypus, ۱۹۹۷)، اکو به چگونگی شناخت اشیاء از طریق نشانهها میپردازد: «ما جهان را از طریق نشانهها میشناسیم، نه مستقیماً.» او ایده «خواننده مدل» (model reader) را معرفی کرد، که خوانندهای ایدهآل است که تمام ارجاعات متن را درک میکند، در مقابل «خواننده واقعی» که ممکن است تفسیرهای نادرست داشته باشد.
اکو پستمدرنیست بود، اما نه به معنای نسبیگرایی مطلق. او در مقاله «اختراع پستمدرنیسم» (1985) نوشت که پستمدرنیسم نه انکار تاریخ، بلکه آگاهی از محدودیتهای روایتهای بزرگ است. او به اخلاقیات نشانهها علاقهمند بود: نشانهها میتوانند دروغ بگویند، و تفسیر نادرست میتواند به فاجعه منجر شود، همانطور که در رمانهایش نشان میدهد. تأثیر فیلسوفانی مانند ژاک دریدا و میشل فوکو بر او مشهود است، اما اکو رویکردی عملیتر داشت.
در زمینه اخلاق، اکو به دفاع از لیبرالیسم و مخالفت با فاشیسم پرداخت. او امضاکننده «اعلامیه علیه جنگ عراق» در ۲۰۰۳ بود و در کتاب «جنگهای اطلاعاتی» (2003) به نقد رسانههای مدرن پرداخت. فلسفه او، ترکیبی از قرون وسطایی و مدرن، نشاندهنده عمق دانش او بود.
امبرتو اکو بیش از ۳۰ دکترای افتخاری از دانشگاههای جهان دریافت کرد و آثارش به بیش از ۴۰ زبان ترجمه شد. میراث او در سمیوتیک، به عنوان بنیانگذار یک رشته مستقل، ماندگار است. مجله Versus همچنان فعال است و نظریههای او در مطالعات فرهنگی، ادبیات و رسانه کاربرد دارد. در ادبیات، رمانهایش الهامبخش نویسندگانی مانند دانیل مارکو و ایتالو کالوینو شد.
پس از مرگ اکو در ۸۴ سالگی به دلیل سرطان پانکراس، هزاران نفر در مراسم تشییع او در میلان شرکت کردند. همسرش، رناتا، و پسرانش، استفانو و کارلو، از او به جا ماندند. اکو کتابخانه شخصیاش با ۳۰,۰۰۰ جلد کتاب را به دانشگاه بولونیا اهدا کرد، که نمادی از عشق او به دانش است.
در دنیای امروز، ایدههای اکو درباره نشانهها و توطئهها، به ویژه در عصر رسانههای اجتماعی، بسیار مرتبط است. او هشدار میداد: «در عصر اطلاعات، دروغها سریعتر از حقیقت پخش میشوند.» میراث او، دعوتی است به تفکر انتقادی و لذت بردن از پیچیدگیهای فرهنگ.
«نام گل سرخ» نه تنها یک رمان جنایی، بلکه کاوشی در الهیات و سمیوتیک است. داستان در سال ۱۳۲۷ در صومعهای بناییتی رخ میدهد، جایی که قتلها بر سر کتاب گمشده ارسطو درباره کمدی اتفاق میافتد. ویلیام از باسکویل، با روشهای منطقی، نشانهها را تفسیر میکند. اکو بیش از ۵۰۰ صفحه ارجاع به متون قرون وسطایی دارد، اما داستان را با طنز و هیجان پیش میبرد. منتقدان آن را «شاهکار پستمدرن» نامیدند.
در «پاندول فوکو»، سه ویراستار در انتشاراتی، توطئههای تخیلی درباره تمپلارها و کابالا میسازند، اما این توطئهها واقعی میشوند. اکو به نقد پارانویا و چگونگی تبدیل نشانهها به ایدئولوژی میپردازد. این رمان، پیچیدهتر از «نام گل سرخ»، خواننده را به چالش میکشد.
این رمان، بر اساس شخصیت واقعی سیمهئون سیمی، به بررسی ریشههای ضدسامیتیسم در قرن نوزدهم میپردازد. اکو میگوید: «دروغهای بزرگ از نشانههای کوچک ساخته میشوند.»
این اثر به مطالعهی نشانهها، معانی و ارتباطات در فرهنگ و جامعه میپردازد. او با رویکردی فلسفی و ساختاری، چگونگی تولید و تفسیر معنا را بررسی میکند.
اکو به فرهنگ عامه علاقهمند بود. او مجله Linus را برای کمیکها بنیان گذاشت و کتاب «نقد آپوکالیپتیک و فرهنگ عامه» (Apocalyptic and/or Integrated Intellectuals, ۱۹۸۳) را نوشت، که به بررسی تأثیر رسانهها پرداخت. او معتقد بود که سمیوتیک باید فراتر از نخبگان برود.
اکو با رناتا رامگه در ۱۹۶۲ ازدواج کرد و دو پسر داشت. او نوازنده ویولون بود و کتابخانهاش افسانهای بود. به عنوان چپگرای لیبرال، با کمونیسم ایتالیایی همدردی داشت اما از استالینیسم انتقاد کرد. در سالهای آخر، به نقد پوپولیسم پرداخت.
امبرتو اکو، با آثارش، جهان را به تفسیر نشانهها دعوت کرد. او نشان داد که ادبیات و فلسفه میتوانند همسرگرمکننده و هم آموزنده باشند. در عصری که نشانهها فریبندهاند، درسهای اکو بیش از پیش ضروری است. او میگفت: «من نمیمیرم؛ کتابهایم زنده خواهند ماند.» و این کلمات، میراثی جاودان است.