مصطفی ملکیان

دوشنبه، ۱۹ خرداد ۱۴۰۴

مصطفی ملکیان

در دل غبارآلود روزگاری که معنا از واژه‌ها گریخته و جهان به سطحی‌ترین تفسیرهای ممکن از هستی بسنده کرده، مصطفی ملکیان همان جرقه‌ای‌ست که در تاریکی شب، نوید روشنایی درونی می‌دهد. او نه فقط فیلسوفی در میان کتاب‌ها، که رهرویی در میان آدم‌هاست؛ انسانی که در هیاهوی فلسفه، عارفانه نجوا می‌کند و در سکوت عرفان، به وضوح عقلانی می‌اندیشد.

ملکیان را نمی‌توان در قاب‌هایی چون نویسنده، مترجم یا مدرس محدود کرد. او سکوتی‌ست که حرف می‌زند، تأملی‌ست که حرکت می‌آفریند، و پرسشی‌ست که پاسخ را نمی‌بلعد، بلکه در دل آدمی می‌کارد. هر سطر از آثار او، به‌سان آینه‌ای‌ست در برابر جان ما؛ آینه‌ای بی‌قضاوت، بی‌خودنمایی، که تنها حقیقت را بازمی‌تاباند، حتی اگر دیدن آن حقیقت، دشوار یا دردناک باشد.

ملکیان نه در پی ساختن فلسفه‌ای نو، که در پی بازگرداندن انسان به خویشتن خویش است. او انسان را دعوت نمی‌کند که جهان را فتح کند، بلکه به درون خویش بازگردد و آرامش را در صداقت با خود و دیگری بجوید. عرفان را از مه‌آلودگی اسطوره‌گونه‌اش می‌رهاند و آن را به خانه‌ی روزمرگی‌های ما می‌آورد؛ همان‌جا که عشق، مهربانی، انصاف، و راستی، مهم‌ترین تمرین‌های معنویت‌اند.

کسی که با صدای آرام او، سخن از حافظ و مولوی می‌شنود، درمی‌یابد که این مرد، نه فقط دانای کلام است، بلکه خویشاوند روح شاعران و عارفان دیرینه است. او کلمات را چون اشک، نه برای فریب، بلکه برای شستن غبار از چهره‌ی حقیقت به کار می‌برد.

در روزگاری که فریب، چیره‌دست‌تر از صداقت شده، ملکیان آموخته است که ایستادن در کنار حقیقت، اگرچه تنها، شکوهمندترین شکل زیستن است. و شاید راز ماندگاری‌اش نیز همین باشد: او نمی‌خواهد کسی را تسخیر کند، فقط می‌خواهد کسی باشیم که تسلیم دروغ نمی‌شود.

مصطفی ملکیان، نه یک نام، که نجوایی‌ست برای آنان که هنوز به صداقت، معنا، و نور ایمان دارند.